در طول چند دهه اخیر اما به دلیل کاهش تولیدات فیزیکی شهرها و نیز «تأثیر نفوذ افکار انسانگرایانه، فرایند استعمارزدایی، پیشرفت فرهنگ عامه، استفاده از نظریه انتقادی و افزایش تنوع فرهنگی در شهرها»، دیگر تنها یک عنصر تجملی و مختص طبقات فرادست نیست، بلکه به ابزاری برای توسعه اقتصادی در شهرها بدل شده و برنامهریزان شهری نوین میکوشند در استفاده از آن در طرحهای خود از یکدیگر پیشی بگیرند. در همین راستا کتاب «فرهنگ، شهرگرایی و برنامهریزی» مجموعهای است از چهارده پژوهش که به تعامل این عنصر با شهرگرایی، رویکردهای تاریخی به شهرگرایی، جنبشهای محافظتی و نیز بررسی نقاط قوت و ضعف هريك از مدلهای ارائهشده در این زمینه میپردازد. فرهنگ و تاریخ دو عنصر لاینفک در هریک از این پژوهشها و به نوعی برسازنده ویژگیهای شهریاند.
تاریخ شهرها را میسازد
«برنامهریزی شهری مدرن در ابتدای قرن بیستم و در زمانی آغاز شد که تکنولوژیهای نوین، قدرت خود را در محو کردن مفاهیم سنتی مکان و زمان آشکار میکردند.»(ص۳۳) مایکلهبرت، تاریخنگار، جغرافیدان و برنامهریز شهری و استاد برنامهریزی شهری در دانشگاه منچستر در پژوهشی با عنوان «تاریخ به مثابه سازنده شهرها»، با تمرکز بر «تاریخ» به عنوان عنصر کلیدی در برنامهریزیهای شهری نوین، مخالفت با برخی طرحهای توسعه نزدیک محل سکونت، مناطق بینظم شهری، کنترل ساخت ساختمانهای بلند، معماری قطرهای و تمام سختترین مسائل مناقشهبرانگیز امروزی را به شکلی درگیر قضاوت در ادعاهای گذشته میداند. وی با نگاهی به مجموعه آثار منتشرشده در زمینه برنامهریزی، برنامهریزان شهری را نیازمند سه شکل از تاریخ میداند: شکل نخست از نظر وی به دانش عمومی درباره چیستی شهر و توانایی تشخیص اجزا و ویژگیهای پایدار آن میپردازد؛ شکل دوم، فردگرایی را بررسی میکند و سومین شکل آیینه وسیع تاریخ است. وی معتقد است در قرن بیستویکم این سه شکل ارتباط معکوسی داشتهاند و هرچه برنامهریزان بیشتر جذب تصویر نقش خود به عنوان عاملان تغییر تاریخی شدند کمتر به مطالعه نمونههای کلی و ویژگیهای فردی توجه کردند. این چشمانداز اما در قرن بیستویکم متفاوت است. برای نخستینبار پس از ۵۰ سال، شهرگرایان بار دیگر خود را در دنیای تاریخی میبینند و اینبار آیینه تاریخ آنها را نه به عنوان عاملان مدرنیته و پیشرفت تکنیکی، بلکه در مقام ادارهکنندگان محیطی نشان میدهد؛ امری که به شهرگرایی جانی تازه بخشیده است.
شهر، دنیایی که خواهد آمد
«شهر دنیایی که خواهد آمد»، یا «شهر عمودی»، تحلیل بازنمایی آینده شهری در مجلات چاپشده در بوئنوسآیرس در آغاز قرن بیستم است. مارگاریتا گاتمن، معمار و تاریخنگار شهری برای رسیدن به این تحلیل بیش از ۲۷۰۰ نسخه از مجلات مختلف را بررسی کرده است؛ مجلاتی که بیشتر آنها تصویری و با تیراژ بالا بوده و بین سالهای ۱۹۰۱ تا ۱۹۲۰ منتشر میشدند. بوئنوسآیرس در این دوران شاهد رشد شهری بسیار سریعی بوده که این رشد از توسعه اقتصادی، اجتماعی و تکنولوژی نشئت میگرفته است. پیشگویی و نظرات در مورد آینده بر زندگی روزمره مردم حاکم و موضوع بحثهای عمومی وسیع و متنوع بوده است.
گاتمن در این مقاله، تصاویر و ایدههای مربوط به آینده شهرگرایی در بوئنوسآیرس را با استفاده از دو مدل ارائهشده از سوی مجلات و طرحهای مطالعهشده و نیز مقایسه آنها با یکدیگر مورد تحلیل قرار میدهد. وی در این پژوهش برای درک بهتر از روند بازتولید کلانشهرها، ضمن بررسی دو مدل فوق، نقاط افتراق و اشتراک هرکدام از آنها را نیز برمیشمرد. آنچه در مقایسه این دو مدل بیش از همه جلب توجه میکند، شکل عمودی شهرها با سازههای مرتفع در مدل مجلات است که آسمان نقش کمرنگی در پسزمینه آنها دارد و در مقابل شکل افقی مدلهای مطالعهشده و زاویه گسترده دید آسمان در آنها، همچنین گاتمن از نیویورک به عنوان آرمانشهرِ «شهره عمودی» یاد میکند درحالی طرحهای مطالعهشده را تحتتأثیر اروپا و مدلهای علمی و فرهنگی واردشده از فرانسه و انگلستان میداند. وی در نهایت معتقد است که با مقایسه شهرهای امروزی با تصاویر و ایدههای مطرحشده از سوی دو مدل فوق، بسیاری از این مفاهیم در بخشهایی از مناطق شهری امروزین دیده میشوند. از نظر او «ردگیری وساطتهای پیدرپی که از شکلگیری یک ایده تا تغییر مؤثر شهر رخ داده، امری دشوار است، بااینحال، تأثیر برخی از ایدهها همچنان در بوئنوسْآیرس واضح است.»(ص۱۸۳)
سراب بالتیمور
پنج پژوهش بخش پایانی کتاب مربوط میشود به شهرگرایی فرهنگی و استفاده از عنصر فرهنگ در برنامهریزیهای شهری، پژوهندگان در این بخش با بررسی مفاهیمی چون برندسازی فرهنگی شهر، نقش رویدادهای گستردهای چون المپیک در بازسازی شهرها، تجارب برنامهریزیهای فرهنگی در برخی کشورهای آمریکای لاتین و نیز بررسی مدل بالتیمور به تحلیل نقاط قوت و ضعف این رویکرد جدید پرداختهاند.
استفن وي وارد، مدرس تاریخچه برنامهریزی دانشگاه آکسفورد بروکس انگلستان، در این زمینه مدل بالتیمور را مورد تحلیل قرار میدهد، شهری که در اواخر قرن بیستم دارای بالاترین میزان قتل و آسیب های اجتماعی بود و جمعیت آن هرساله با کاهش چشمگیری مواجه میشد. این شهر در جریان تحول فوقالعادهای که ۲۵ سال پیش در این منطقه جریان پیدا کرد ــ و به ظاهر نوشدارویی بود برای حل مشکلات صنعتی بهویژه در شهرهای بندری بودــ جانی تازه یافت و چشمانداز کثیف آن با روزگار کاری تلخ در دوران صنعتی در طی این روند تبدیل به محلی برای سرگرمی شد؛ شعاری که بزرگ ترین تشویقکننده بالتیمور شد.
مدل بالتیمور حداقل برای مدتی بسیار راضیکننده بود و به طور گسترده مورد استقبال دیگر شهرهای امریکا و سپس کشورهای دیگر قرار گرفت. استفن وی وارد در پژوهش خود ضمن بررسی اسناد مربوط به تشکیل این مدل و ماهیت آن، تأثیر آن را بر تحولات فضاهای اقتصادی و فیزیکی رهاشده در شهرهای بندری و صنعتی در سراسر جهان، شرح میدهد. وی در نهایت معتقد است که این مدل اگرچه فراهمکننده مشاغلی با دستمزد بالا برای طبقه متوسط جامعه است که در حاشیه شهر زندگی میکنند اما مشاغل با دستمزد پایینتر مانند مشاغل خدماتی، حراستی و خرده فروشی اغلب به وسیله خود شهرنشینان انجام میشود و حتی بخش اعظمی از جمعیت بالتیمور از داشتن این مشاغل هم محروماند. «شدت مشکلات کنونی بالتیمور که از بسیاری جهات بدترین شهر امریکا محسوب میشود، این پرسش را در ذهن ایجاد میکند که آیا مدل بالتیمور ممکن است در ایجاد چنین وضعیتی نقش داشته باشد؟»(ص۴۱۶) حقیقت اصلی این است که در طی این دو دهه، دوره مدل شهرگرایی فرهنگی و مصرفگرایی تفریحی که شهر مریلند زمانی آن را پیگیری میکرد، دیگر تمام شده و از هدف اصلی خود فاصله گرفته است.
فهمیه نظری
نظر شما